Monday, June 30, 2003

حاملگی از طریق اینترنت

آخر تکنولوژی ! همین یکی کم بود که اومد! بخدا احتیاج نبود اینترنتیش کنن، ...
این خبر رو یکی دو روز پیش تو سایت بی بی سی خوندم:
سايت اينترنتی mannotincluded.com اسپرم را به در خانه مشتری می فرستد تا خود به تلقيح مصنوعی بپردازد.
نخستين کودکی که در بريتانيا بر اثر اسپرم خريداری شده از طريق اينترنت موجوديت يافته قرار است ماه آينده به دنيا بيايد.
پدر و مادر اين کودک يکی از شانزده زوجی اند که از طريق يکی از سايتهای اينترنتی اسپرم، يا عامل نرينه تشکيل دهنده نطفه خريداری کرده اند. اين سايت اينترنتی برای زنان lesbian یا همجنس گرا يا زنان تنها که جويای بارداری و داشتن فرزندند ساخته شده اما نخستين کودک قرار است در خانواده ای طبيعی به دنيا بيايد. منتقدان اين روش بارداری را غيربهداشتی می دانند چون شخص دهنده اسپرم ممکن است مبتلا به بيماری ايدز باشد و از سوی ديگر معتقدند که هر کودک حق دارد هويت والدين خود را بداند در حالی که از اين طريق در واقع کودک از هويت پدر خود بی اطلاع خواهد ماند.
- با این جمله آخری 100% موافقم. شما چی؟

كار زياد

چند وقتي ميشه كه نتونستم درست و حسابي بشينم پاي كامپيوتر. چند وقته كه كارم خيلي زياد شده. البته دارم تلاش ميكنم كه كارام رو منظم كنم. كه اگه مشكلي پيش نياد تا يكي دو ماه ديگه مشكلات رفع ميشه!

Sunday, June 29, 2003

تغيير در سيستم بلاگر

خوشبختانه مشكلي كه تو سيستم بلاگر بوجود آمده بود رفع شد. البته setting من مشكل داشت. چون بلاگر چند روزيست كه تغييراتي تو محيط اديتورش داده و از اين به بعد ميشه بدون دستكاري از طريق HTML فارسي نوشت. دوستان عزيزي هم كه مشكل فارسي نوشتن داشتند ميتونند دوباره امتحان كنند. (بايد تو setting اديتور يونيكد unicode را انتخاب كنيد.
البته از اونجاييكه من اشتباها از سيستم ويندوز عربي استفاده كردم، مجبورم به همين صورت ادامه بدم

Monday, June 23, 2003

امروز داشتم تو اینترنت می چرخیدم، چند تا سایت جالب پیدا کردم. یکی در مورد وضعیت آلودگی هوای تهران که میتونید هر روز چک کنید. دومیش سایت شرکت هواپیمایی آسمان و سومیش نقشه تهران. امیدوارم که براتون مفید باشه.

Sunday, June 22, 2003

قابل توجه کسانی که کتاب "سینوهه پزشک مخصوص فرعون" را خوانده اند ! :
بقايای موميايی نفرتيتی 'در مصر پيدا شد'
نتيجه يک پژوهش نشان می دهد کارمندانی که با نق زدن و ناله کردن در محل کار، سبب افسردگی همکاران خود می شوند، به يک نوع بيماری روانی مبتلا هستند.
طبق گفته پژوهشگران در آلمان، اين افراد مبتلا يک بيماری تازه به نام "ناراحتی و عصبانيت پس از ضربه روحی" هستند. به گفته آنها، کسانی که مرتب درباره کار يا درباره رييس خود نق می زنند، بدگويی می کنند و شايعه پخش می کنند و در عين حال کمتر از همه هم کار می کنند، از قربانيان اين اختلال روانی هستند.
پژوهشگران همچنين می گويند يکی از راه های چيره شدن بر اين بيماری اين است که وقت و انرژی بيشتری برای فعاليت های غير کاری مانند، سرگرمی و فعاليت های اجتماعی صرف شود. (منبع: بی بی سی)

Tuesday, June 17, 2003

من چند سال تو يه شركت، تو بخش فروش كار ميكردم. بدون استثنا براي هر كسي كه وارد ميشد از جام بلند مي شدم و سلام ميكردم، چون به اين اصل اعتقاد دارم كه به دليل وجود مشتريست كه من اينجا نشستم و اگر مشتريي وجود نداشته باشد، شركت، مغازه يا فروشندگي مفهومي ندارد، بنا براين وظيفه خودم ميدونستم كه به تمام مشتريهام احترام بگذارم. و البته فكر مي كنم كه اين مسئله خيلي پيش پا افتاده باشه و همه اين رو رعايت مي كنند.
اما .... وقتي خودم ميرم تو يه جايي مثل يك شركت يا يه مغازه، معمولا اكثر فروشنده ها حتي حاضر نيستند به مشتري نگاه كنند. بعضي ها همچنان مشغول صحبت با تلفن يا بعضيها پاي مباركشون رو گذاشتند روي ميز و مشغول حل جدول هستند. از ديدن اين صحنه ها خيلي ناراحت ميشم و با خودم ميگم پس اين ايراني هاي با فرهنگ كجا هستند؟ به نظر شما چرا بعضي مردم نميخوان بدونند كه تو چه جايگاهي هستند؟ يه نمونه ديگه اين مسئله رو (خواب ميبينم ...) بهش اشاره كرده (جريان پمپ بنزين). اگه فكر ميكنين كه من اشتباه مي كنم يا خيلي پر توقعم، بهم بگيد.

Tuesday, June 10, 2003

وصيت نامه داريوش كبير رو ميتونيد تو اين سايت بخونيد.
http://www.caroun.com/Darius/DariusWill-1.html

Saturday, June 07, 2003

چهارشنبه صبح زود (ساعت 5) با يکی از دوستامون رفتيم شمال. شلوغی جاده باور نکردنی بود. اصلا فکر نميکردم که اين جمعيت ساعت 5 صبح حرکت کرده باشند. بعد از تونل کندوان (شايد بعد از نيم ساعت) ديديم که جاده بسته شده. حدود 1ساعت يا كمي بيشتر که هيچ ماشينی حرکت نکرد، اولين ماشينها از روبرو اومدند و گفتند که اونا هم از 5 صبح از طرف چالوس تو جاده گير کرده بودند!. تقريبا نيم ساعت هم طول كشيد تا نوبت حركت ما بشه و بالاخره بعد از 7 ساعت رسيديم متل قو.
جاتون خالي چه هواي خوب و خنكي بود. البته از روز پنج شنبه بارون شروع شد (به شكل دوش حموم) يعني فقط چند ثانيه كافي بود تا كاملا خيس شي! صبح پنج شنبه دوستم بهم زنگ زد كه متاسفانه مادر همسرش رو بردند بيمارستان و اونا هم مجبورند خودشون رو سريع برسونند تهران. و من چون از شب قبل به چند نفر براي انجام كاري قول داده بودم نتونستم باهاشون برگردم.
صبح روز جمعه از پليس راه وضعيت جاده رو پرسيديم و گفتند كه جاده چالوس از ترافيك زياد بسته شده، بنابراين از جاده رشت برگشتيم. البته مسير خيلي طولاني تر ميشد اما تا حالا اون جاده رو نديده بودم. خيلي زيبا بود از شهرهاي شهسوار، رامسر، چابكسر، كلاچاي، رودسر، لنگرود، لاهيجان، رشت، رودبار و منجيل گذشتيم. چه مناظر زيبايي بود، يك طرف جاده جنگل و طرف ديگه مزارع برنج و چاي و ... . رودبار هم كه با درختان زيتون زيبا بود. به منجيل كه رسيديم باد شديدي ميوزيد كه ياد اصطلاح معروف باد منجيل افتادم. پره هاي بادي بسيار زيبايي تو منجيل ديديم، تعدادش يادم نيست، فكر كنم حدود 20 تايي ميشد. يه تابلو اونجا بود كه روش نوشته بود: اولين نيروگاه بادي كشور- با ظرفيت توليد سالانه 25 ميليون كيلووات ساعت. بعد هم وارد قسمت كوهستاني مسير شديم و بعد هم اتوبان قزوين كه تا تهران عين يه بيابون بي آب و علف !!